بچه های ِ منبچه های ِ من، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

خاطره هایی برایِ کودکی که هرگز زاده نشد

+18

خب باید بگم خیلی سال هستش که ننوشتم اینجا... باید بگم که الی و محسن با هم ازدواج کردن سال 95... بالاخره... بعد از گذشت همه سختی ها.. و مامان دانشگاه رو بعد از ازدواج بالاخره ول کرد و راحت شد.. چون بابابزرگ گفته بود اگر مردی هم باید دانشگاهتو تموم کنی. از اونجایی که ازدواج کرده بودیم دیگه زورش نمیرسید 😁 هنوز فکر میکنن تقصیر باباته که که من دانشگاهو ادامه ندادم. نمیدونم وقتی چنمدسالت شد میدم این وبلاگ رو بخونی،اما مین.یسم اینجا از روزهای سختی که سال 95 تا 96 کشیدم،خیانتی که پدرت کرد و من یهو متوجه شدم. وقتی تلگرامش روی کامپیوتر باز بود،اسم یه دخترو دیدم،و چتهایی که توش از دعوای من و بابا بود تا توضیحات دیگه... ت...
30 بهمن 1397
1